ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت


زبان خامهٔ ما هر چه گفت لغزش داشت

سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم


نه سن بود نه مینا، شکست نازش داشت

هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید


بهار رنگ چه مقدار ذوق گردش داشت

به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی


گشاد آن مژهٔ ناز این چه کاوش داشت

از بن چمن به چه شوخی گذشته ای امروز


که رنگ شرم تو از بوی گل تراوش داشت

تغافل تو به نقد دماغ صرفه ندید


وگرنه دل هوس یک دو ناله ارزش داشت

به حیرتم چه فسون خواند عجزبسمل من


که جای خون ، دم شمشیر یار ریزش داشت

منم که بیخبر از آستان دل ماندم


ز دیر و کعبه مگو، سنگ هم پرستش داشت

به جز خیال خزان هیچ نیست رنگ بهار


که غنچه ازپررنگ شکسته بالش داشت

هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل


که این بساط هوس آنچه داشت کاهش داشت